گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاضل نظری» ثبت شده است

گفته اند که پدرم را راندند از بهشت و من زمینی شدم.هرچند که ملک بودم و فردوس برین جایم.روزی خدایم مرا در زمینش رها کرد...و من درمانده در میان نگاه آدمها به دنبال نگاه آشنایی می گشتم.نگاهی که هرچند بلندایش خود را به هیچ چشمی نیالود اما آشناتر بود از چشمهای آدمها!آنقدر نگاهم را به نگاهها دوختم برای یافتنش تا رنگ نگاه آدمها از یادم بردرنگ نگاهش را...فراموش کردم که وقتی داشت نظاره میکرد پا به زمین گذاشتنم را شاید آرزو کرد فراموشش نکنم...انی جاعل فی الارض خلیفه...کافرم نخوانید به استناد " کن فیکون" ...خدایی دارم که به دنبال نشانی نگاهش میگردم!

(دست نوشته ای قدیمی مربوط به 7 سال قبل ...)

 

 

به قول فاضل : آدم خلیفه‌ی تنهای خدا روی زمین است. امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش. و سلاح او گریه است.

 

موسیقی بی کلام

Le Moulin

اثر Yann Tiersen

به شدت پیشنهاد میکنم از دستش ندین :)

 

 


 

هی فلانی! آن چشم های یاغی ات به من نگفته بودند که این روزهایی هم هست. روزهایی که دورتا دور چشمانت را حصار بکشند و بنویسند شناکردن ممنوع! اصلا من که نمیخواهم شنا کنم. من میخواهم غرق شوم... قرارمان این نبود که من باشم و دنیا، یکه و تنها... تو آنوقت آن دورتر ها ایستاده باشی و هی بگویی لاحول و لا قوه الا بالله.  هی فلانی! دانه های تسبیحم را ببین! روی زمین پخش شده اند. یکی مشرق، درست همانجایی که تو طلوع کردی. یکی شمال، یادت که هست؟ همانجایی که تو ریشه زدی و قد کشیدی. یکی جنوب، همانجا که من به سجده افتادم و یکی مغرب... و ما ادراک ما المغرب... چه جهنمی ست این غروب تو. شراره های آتش را ببین که دور تا دورم زبانه کشیده اند و من بی قرار فریاد میزنم "تو که مهربان ترین من بودی" ... کاش "سلاحه البکا" ئی هم درکار نبود. نمک روی زخم شنیده ای؟ ...



از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است


این‌قدر اگر معطل پرسش نمی شدم

شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت