گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

ریاست محترم کل دنیا حضرت الله
با سلام و تحیت
احتراما به استحضار می رساند، اینجانب بنت الآدم علیه السلام، به دلیل مواردی که در ذیل آمده است، مراتب شکایت خود را از آدمیان اعلام داشته و از جنابعالی تقاضا دارم در برخورد با خاطیان، اقدامات لازم را مبذول داشته و در صورت امکان، هر چه سریعتر با تقاضای اینجانب برای انتقال از این مکان موافقت فرمایید.
  • با چشم های خودم دیدم که خانواده ای نوپا، با تکیه بر اموال بی شمار خویش، برای مسافرت مجموعا یک هفته ای در سال به قم، خانه ای مبله با همه امکانات - خیلی خیلی بیشتر از آنچه در خانه دائمی ما به چشم می خورد- برای خود مهیا کرده بودند و این تنها یک فقره از میلیاردها تومان اموال عملا بلااستفاده آن هاست و با همان چشم ها دیدم که دوستم تصادف کرده و چند روزی است از گردن درد شدید رنج می برد اما از ترس هزینه درمان، به دکتر مراجعه نمی کند. این که آن ها دارند و این ها ندارند شاید مسئله قابل اعتراضی نباشد اما این که آن ها از کنار این ها بی اعتنا می گذرند، احتمالا باید قابل رسیدگی باشد.
  • دیروز با همین چشم هایم - که فکر میکنم این روزها کور شدنشان بهتر از دیدنشان باشد - دیدم که بچه ای چهار پنج ساله را که برای فال فروختن در مترو اجیر شده بود، کتک می زدند و از مترو بیرون می انداختند. لطفا به این مورد و هم سن و سال هایش با سرعت بیشتر ترتیب اثر داده شود.
  • چندین ماه است با همین چشم هایم، از اخبار چندین بار تکرار صدا و سیما می بینم، که روزی یک عالمه!! بچه، احتمالا در بغل مادرشان، و شاید کمی آن طرف تر، اما نه آن قدر دور که مادرشان تکه تکه شدنشان را نبیند بمباران می شوند. لطفا در این مورد صبوری خویش را به حداقل مقدار ممکن برسانید.
برای پرهیز از طولانی شدن نامه، تنها به ذکر موارد مهم تر بسنده شده است. پیشاپیش از لطف بی دریغی که برای حل این مشکلات مبذول می دارید سپاسگزارم.

 
و من الله التوفیق
آخرین روز از شهریور جهنمی زمین، سنه هزار و سیصد و نود و پنج
بنت الآدم


 

 

 

 

مث آخرین روز شهریوره ... همه ترسم اینه بره بگذره...

 

 

 

دانلود دکلمه با صدای علیرضا آذر

 


این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود ....

کاش برای بعضی ها بیشتر این سرمشق را تکرار می کردند : آدمی را آدمیت لازم است ....



 نمایش اتباع افغان در قفس


اینکه بقیه رو ابله فرض میکنن و به جای عذرخواهی، خبر رو تکذیب میکنن دردش بیشتر از خود اون اتفاقه ...

بسم الله ...

1- اینکه دقیقا از غروب چهارشنبه تا صبح جمعه نود و نه درصد وقتم رو در مساحتی به اندازه 6 متر مربع و اکثرا به صورت افقی بگذرونم و برای اولین بار بعد از 7-8 سال کنترل تلویزیون رو دستم بگیرم و هی کانال عوض کنم و هر چند ساعت یک بار به خودم بگم : "بسه دیگه پاشو!" و چیزی درونم بگه : "تو رو خدا نه... بذار همه چی متوقف باشه"، شاید منطقا حرکت خوبی نبود اما برای آروم کردن ذهنی که مورد حمله هزاران فکر در هم و برهمه به اندازه نفس کشیدن ضروری بود...

و نتایجی هم در بر داشت از جمله اینکه تمام بودجه ای که داره صرف صدا و سیما میشه شبیه اینه که یه نفر از صبح تا شب بالای یه آبشار بلند بایسته و هی توی آبشار تراول بریزه تا آب ببردش!

و اینکه ملاک غنی بودن، داشتن پول نیست ... داشتن آدماییه که حتی اگه کنارت نباشن فکرشون، یادشون و دلگرمیِ وجود داشتنشون، آرامش محضه...

2-  امروز یاد سوال استاد زبانم افتادم، میگفت اگه قرار باشه برای همه عمر برید به یه جزیره متروکه و فقط سه تا انتخاب برای همراهی داشته باشید (شیء یا جاندار)، اون سه تا انتخاب چیاست... این که سه تا انتخاب خیلی کمه به کنار، دارم به این فکر میکنم که، خوش به حال اوناییکه اگه این انتخاب عمومی باشه، واسه انتخاب کردنشون دعوا میشه ... و به این فکر میکنم که اگه واقعا همچین انتخابی وجود داشت خدا باید از یه سری ها چند تا کپی میزد...

اگه دوس داشتین سه تا انتخابتون رو توی کامنتا بگید :)

3- اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ یقى بِالتَّقوى عَنِ العَبدِ ما عَزُبَ عَنهُ عَقلُهُ وَ یجَلّى بِالتَّقوى عَنهُ عَماهُ وَ جَهلَهُ. (25)

خداوند به وسیله تقوا بنده را حفظ می ‏کند از آنچه که عقلش به آن نمى ‏رسد و کور دلى و نادانى او را بر طرف مى ‏سازد.

"امام محمد باقر علیه السلام"

الکافی، ج 8 ، ص 52، ح 16


4- پاییز هیچ حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد
با این‌همه
از منبر بلند باد
بالا که می‌رود
درخت‌ها چه زود به گریه می‌افتند !

"حافظ موسوی"

5- به چه روزی افتادیم که وقتی گوجه، مزه گوجه میده تعجب میکنیم و ذوق مرگ میشیم!!!

سن و سالش بیشتر از چیزی به نظر میرسد که شناسنامه اش نشان می دهد. لرزش دست هاش و سفیدی موهاش و چین و چروک صورتش، شهادت می دهند که روزگار به او اسان نگرفته. پسر بزرگش، محمود، 28 سال قبل، وقتی فقط 16 سالش بوده، ضربه مغزی شده و سرش روی پایش بوده که جان داده. بعد از این همه سال اگر یک شب جمعه سر خاکش نرود انگار دنیا به اخر رسیده ... عاشق گل و گیاه است. یک گلدان گل سنگ دارد که بین گل هایش انگار از همه عزیزتر است. می گوید : محمود وقتی دلش میگرفت زیر لب میگفت: "گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم..."  


*می گویند داغ فرزند بدجوری ادم را خون به جگر می کند. مخصوصا اگر آن فرزند را با زهر، خون به جگر کرده باشند... مخصوصا اگر پدر، خودش طعم زهرهای عباسی را چشیده باشد...     

امروز تقریبا به ناچار یه کمدی زرد ایرانی دیدم. سه تا دیالوگ تو فیلمه بود گفتم اینجا بنویسم همه مستفیض شن:)


*بودن با بعضی ادما مث بستن دکمه های لباس می مونه تا به اخرش نرسی نمیفهمی اشتباه کردی


**ما که مثل دسته صندلی های سینما نیستیم که معلوم نیست مال توان یا بغل دستی


***بعضیا مث سوراخ اول کمربندن. همیشه هستن ولی به هیچ دردی نمیخورن!!!







هری پاتر برای هم سن و سال های من یه خاطره بی نظیره. یه شور و شوق اعجاب آور برای تموم کردن کتابای چند صد صفحه ای توی یکی دو روز.  یه انتظار پر از هیجان برای رسیدن نسخه های بعدی ... و حالا بعد از نزدیک به ده سال یه نسخه جدید ... کتابی که بازم میتونه منو تا دیروقت بیدار نگه داره و توی کمتر از 24 ساعت تموم شه. این کتاب در واقع یه نمایشنامه برای اجراست و نه یه کتاب شبیه نسخه های قبلی. و شاید به همین دلیل خیلی جمع و جورتر و خلاصه تر نوشته شده. تمام کتاب حول یه موضوع - سفر در زمان - میچرخه و شاید به قول یکی از دوستان خیلی خیلی بیشتر از این جای کار داشت ولی خب به هرحال به همین سبک منتشر شده. هرچند به نظر من این کتاب به اندازه قبلی ها قوی نیست - هم از نظر داستان هم از نظر شخصیت پردازی- با این وجود بازم میتونه یه جاهایی از استرس و هیجان آدمو مجبور کنه چند ثانیه کتابو ببنده و بذاره کنار...
در کل خوندنش خیلی حس خوبی داشت . دلم برای هیجانات نوجوونی، که این کتاب به حد کمال بیدارشون کرد، تنگ شده بود.
توی این کتاب با آلبوس پاتر و اسکورپیوس مالفوی به عنوان نقشای اصلی داستان آشنا میشین.


*به نظرم بالاخره یه وقتی مجبوری انتخاب کنی که میخوای چطور آدمی باشی. و اینم بهت بگم که اون موقع به یه پدر و مادر یا یه دوست نیاز داری. و اگر یاد گرفته باشی که از پدر و مادرت متنفر باشی و هیچ دوستی هم نداشته باشی... اون وقته که تک و تنها میشی. و تنها بودن خیلی سخته. من هم تنها بودم. و باعث شد که تا مدتها دنیای سیاهی برای خودم داشته باشم. تام ریدل هم یه بچه ی تنها بود. هری، تو ممکنه این وضعیت رو درک نکنی، ولی من درک میکنم


++ نسخه رایگان کتاب رو میتونید از نرم افزار طاقچه دریافت کنید.

+++ پیشنهاد وبلاگی : سری به پست کارمند نمونه 2 وبلاگ "الدین" بزنید پشیمون نمیشید :) به نظرم یه آموزش فوق العاده ضروری برای دفاع شخصی در محیطای کاره!!!



تو تمام عمر آدم شاید فقط چند نفر پیدا بشن که همیشگی ان. که عطرشون توی همه لحظه های زندگی می پیچه. که هر کاری میکنی صداشون تو گوشت زنگ می خوره ... این آدما اونایی ان که یه جمله معروف دارن : " من هویت و اعتقادم رو فدای کسی نمیکنم " . این مدل آدما حتی میتونن بخشی از هویت بقیه رو بسازن. میتونن خیلی آروم و بی حاشیه کنارت راه بیان و یه وقتایی یه چیزایی رو تو گوشت بگن که تا آخر عمر یادت نره ... میتونن کاری کنن که تا آخر عمر، با شنیدن صدای اذان، صداشون بپیچه تو گوشت که : نمازاتو تو مسجد بخون ... میتونن کاری کنن که تا آخر عمر هر شب به خودت بگی: حواست باشه باید زود بخوابی تا بتونی زود بیدار شی!
این آدما حتی اگه کم باشن، همیشگی ان... میشن یه تیکه از وجودت، میشن خود خودت ... میشن یه تیکه از روحت ...


اگه بخشی از هویت کسی بشی، هیچوقت فراموش نمیشی ...



تذکره 1


إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ
کسانی که به آیات ما کافر شدند، بزودی آنها را در آتشی وارد می‌کنیم که هر گاه پوست‌های تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد)، پوست‌های دیگری به جای آن قرار می‌دهیم تا کیفر (الهى) را بچشند...

(سوره نساء آیه 56)



أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ

آیا آنان که مرتکب زشتی ها می شوند، پنداشته اند که می توانند بر ما پیشی گیرند [تا از مجازات و عذاب زشت کاری هایشان بگریزند؟!] چه بد داوری می کنند.

(سوره عنکبوت آیه 4)



وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا

و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست و خدا همواره داناى سنجیده‏ کار است

(سوره فتح آیه 4)



یه سوال ساده ... چرا عموما نمی ترسیم ... ؟! چرا اگه در مقابل یه قدرت زمینی قرار بگیریم مطیع تریم نسبت به وقتی که در مقابل قدرت مطلق زمین و آسمونیم ...؟؟؟



اگه یه آدم صاحب منصب و گردن کلفت تهدیدمون کنه که اگه فلان کار و انجام ندی میگم پوستتو بکنن چیکار میکنیم؟

یا اون کار رو انجام میدیم یا نمیدیم 

اگه انجام بدیم که هیچی 

اگه انجام ندیم یا باید قبول کنیم که پوستمون کنده بشه (که در این حالت دلیل انجام ندادن اون کار باید به کنده شدن پوستمون بیارزه!) ، یا اینکه فرار کنیم از دست اون آدم 

اگه اون آدم نیروهاشو بریزه اطراف خونه مون که هیچ راه فراری نداشته باشیم چی؟و  یا اینکه این آدم همه جای دنیا نفوذی داشته باشه و قدرت دستش باشه؟!



ادامه دارد...