در همین روزهای بارانی
یک نفر خیره خیره می میرد
تو بدی کردی و کسی با عشق
از خودش انتقام می گیرد ...
در همین روزهای بارانی
یک نفر خیره خیره می میرد
تو بدی کردی و کسی با عشق
از خودش انتقام می گیرد ...
- وقتی با "او" حرف میزند، با کمی تیزبینی می شود فهمید دارد تحملش میکند. میدانم که "او" هم باهوش تر ازاین حرف هاست که نفهمد. اما چرا پایش را از این رابطه بیرون نمی کشد ... کمی که فکر میکنم حس میکنم هر دو دارند به طور خودآگاه بازی می کنند. حتما برای رسیدن به نفعی مشترک ... چقدر دردناک است تلف کردن عمر در این بازی ها ... یاد حرف یک بازاری می افتم که می گفت، من دروغ می گویم و طرف مقابل هم میداند که دروغ می گویم. اما این قاعده بازی ست ...
- یلدای امسال هرچند طعم یلداهای خانگی را نداشت اما به اندازه کافی شیرین بود. مخصوصا حافظ خوانی اش با دوستان ... جالب بود که همه فال هایی که دیشب گرفتم، دوست داشتنی ترین و معروف ترین و نوید بخش ترین غزل های حافظ بودند... انگار حافظ هم دلش نمی آمد یلدای بچه های خوابگاهی را تلخ کند. حتی "یوسف گمگشته باز آید به کنعان " را هم رو کرد :))