گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «شخصی نوشت» ثبت شده است

+راستی  اگه اونایی که صداشون میزنی و صداتو نمیشنون یا می شنون و اهمیت نمیدن، یا اهمیت میدن ولی سرشون انقد شلوغه که تو توشون گمی، جوابتو میدادن، بازم میگفتی "چه خوبه که هستی و جواب میدی حتی بدون اینکه صدات بزنم"؟ راستی این "عزیزم، جونم، قربونت برم، نباشی می میرم، نکنه دستمو ول کنی، نکنه یه لحظه منو به خودم بسپاری" ها که میگی از سر تنهاییه یا بازم از سر تنهایی؟! دِ آخه اگه اینجا خانواده رد نمیشد بهت میگفتم ببند دهنتو! من که خوب میشناسمت !



++

آقای مجری: من دو ساعته دارم تو رو صدا می زنم . صدامو نشنیدی ؟
پسر عمه زا:چرا شنیدم
آقای مجری: پس چرا نیومدی؟
پسر عمه زا:اهمیت ندادم

دلم میخواهد دختربچه کوچکی که کنج دلم نشسته و عروسک لباس صورتی اش -که اسمش را نازنین گذاشته بود- را بغل کرده، بیاورم وسط حیاط بنشانمش، - و چه بهتر که حیاطی باشد که دور تا دورش پر باشد از درختان خزان زده و روی زمینش پر از برگ های زرد و وسطش حوضی که روی آبش را برگ ها پر کرده باشند - دست "خودم"های دیگر را بگیرم، دور دخترک بچرخیم و شروع کنیم به خواندنِ "دختره اینجا نشسته، گریه میکنه، زاری میکنه،..." و دخترک به بهانه بازی، اشک بریزد و اشک بریزد و اشک بریزد و ما نرسیم به آخر بازی تا دلش سبک شود از تمام سال های بزرگ شدن ...


دل است دیگر ... بعضی وقت ها چه آرزوهایی دارد ... طفلکی نمی داند که آرزوها برای نرسیدنند...