گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سال ها پیش
ساقه طلایی دوست نداشتم
و به انجام دادن کارایی که به نظرم خوب بود افتخار میکردم
امروز
روی میزم دو تا ساقه طلایی هست
و ساعت ها به این فکر میکنم
انجام دادن کارای خوب ، چقدر خلاف قاعده بازی آدماست


دنیا عوض میشه ... درست به اندازه ذائقه من ...


دنیا مسخره ست


درست به اندازه مسخره بودن جمله " تو داری قاعده بازی رو به هم می ریزی "

 
دنیا ترسناکه

 درست به اندازه ترسناکی جمله " اگه خلاف قاعده بازی کنی حذف میشی"



تا کی؟ دقیقا تا کی باید با این قاعده بازی کرد؟ با قاعده کثیف آدما ...


خدایا ... پس کِی میاد اونی که قاعده بازی رو عوض میکنه .... کِی میاد اونی که نمیتونن حذفش کنن ...


+ دانلود "در این دنیا" با صدای مهدی سلطانی




درد 

آن جا 

که 

عمیق 

است 

به

حاشا 

برسد 




یا ایهاالعزیز... مسنا و اهلنا الضر... و جئنا ببضاعه مزجاه...

توی راه آهن تابلویی زده بودن برای نصب دلنوشته ها با امام رضا... خوندنشون خیلی واسم جالب بود. انگار داشتم میشنیدم اونایی که توی حرم رو به ضریح وایسادن و با امام یواشکی درددل میکنن چی ازشون میخوان. ان شاء الله که خدا مصلحت و تقدیر همه رو توی برآورده شدن حاجتاشون قرار بده ...
(برای دیدن سایز واقعی عکسا روی عکس کلیک کنید)



انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک ...




سلام حضرتِ سلطان ، سلام حضرتِ نور



پیشنهاد اینستاگرامی : گروه مشکات


آقاجان ... لطفا فعلا نیا . خوراک متن های ادبی وبلاگهایمان جور است الحمدلله. برای فراق تو پست میگذاریم و بعد هی چک می کنیم ببینیم چند تا لایک و کامنت نصیبمان شده. اقا جان نیا ... عکس های پروفایلمان را خراب نکن لطفا. من سختی های بودنت را طاقت نمی اورم . راه درست رفتن سخت است به خدا اقاجان. الان که این همه برایت شعر می گویند و عکس طراحی می کنند و همایش و ... اجر این ها هم کمتر از مبارزه برای عدل الهی نیست... اقاجان به جمعه که نزدیک میشویم توی دلمان میگوییم وای اقا این جمعه را هم صبر کن ما هنوز اماده نیستیم... وای اقاجان....


پی نوشت : لطفا به خودتان نگیرید.  متن با انگیزه کاملا شخصی نوشته شده

پی نوشت تر : التماس دعای فرج

خطرناک ترین آدم های دنیا، آن هایی هستند که چمدان به دست پشت در خانه ات می آیند، صبح علی الطلوع آنقدر زنگ در را فشار می دهند تا تو که هیچوقت رنگ صبح را ندیده ای بیدار شوی و در را برایشان باز کنی. بعد می آیند و توی همه اتاق های زندگی ات سرک می کشند. اتاقی که "ویو" اش از همه بهتر است را انتخاب می کنند، پنجره اش را باز می کنند و برای اولین بار نسیم صبح را می کشانند توی فضای خانه. آرام چمدانشان را باز می کنند و وسیله ها را با سلیقه و حوصله در اتاق می چینند. آن قدر آنجا می مانند تا آن اتاق را به نامشان سند بزنی...حتی اگر لازم باشد سال ها صبر می کنند. شاید بپرسید در ازای چه چیزی... نمیدانم، شاید در ازای چشاندن مزه صبح! بعد که خیالشان از تملک اتاق و دست نخوردن وسایلشان راحت شد، می روند. برای همیشه...نمیدانم کجا . شاید سراغ خانه بی صبح دیگری! بعد تو می مانی و پنجره ای باز که تا اخرین لحظه زنده بودنت نسیم صبح را مثل شلاق بر بدن دیوارهای اتاق می کوبد...و تو ناچاری فقط تماشا کنی، فکرش را بکن که حق رفتن توی آن اتاق و بستن پنجره و بیرون ریختن وسایل را نداشته باشی! فکرش را بکن... اتاقی توی خانه تو که دیگر مال تو نیست... فکرش را بکن که حتی نمی توانی خانه ات را بفروشی یا عوض کنی ... من فکرش را کرده ام ... به گمانم بهتر باشد از یک عمر بی صبح زندگی کردن...  

از آنچه در این سال های زندگی بر خاطر مبارک ما گذشته است به راحتی و با استفاده از انواع تحلیل ها و مدل سازی های فیثاغورثی و انیشتینی و خوارزمیایی میتوان ثابت کرد که خداوند اعلی دسته ای ملائکه دارد به نام پس گردنی زنندگان! که هر آینه حس کنند باد در کله کسی افتاده و بر خویش مباهات نموده و خود را انسان کار درست و دم گرمی!!! میداند، یک پس گردنی مشتی نثارش میکنند تا باد کله اش خالی شده و پنچر شود! فاعتبروا یا اولی الابصار!!!

چقدر این روزها را دوست دارم

چقدر ور رفتن با این پیچ و مهره ها و پمپ و هیتر و خوراک و محصول و کنارش صدای "دنگ شو" و انتظار رسیدن جمعه و مسافر مشهد شدن ها آرامم میکند ... انگار صبح که می شود غصه ها و نگرانی ها را با آچار توی پیچ های سیستم می بندم و عصر، سیستم را که خاموش میکنم دوباره پسشان می گیرم ... توی کوله ام میریزمشان و با هم می رویم ...


+ بچه که بودم برای انجام کاری باید هر روز مسیری را با یک اتوبوس خاص میرفتیم . خیلی خوب آویز جلوی اتوبوس را یادم هست که رویش نوشته بودند : رسم وفا ای بی وفا از غم نیاموزی چرا

غم با همه بیگانگی هرشب به ما سر میزند ...


++با احترام به شاعر ، غم بیگانه است آیا؟!

"به هنگام تولد واقعی، در عرض چند ساعت نوزاد در حالتی که در تضادی فجیع با محیط قبلی است، به جلو رانده می شود. در محیطی که اکنون آمده، در معرض عوامل بیگانه و مشکوک و هولناکی از قبیل سرما، ناهمواری، دست های خشن، زور، فشار، سر و صدا، عدم حمایت، نور زیاد، جدایی و تنهایی قرار می گیرد" **

**پاراگرافی از کتاب وضعیت آخر برای اثبات بیگانه نبودن غم حتی در اولین لحظات زندگی!


++ به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن

شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن

شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرامم کن

#علیرضا بدیع


                           تو راست میگفتی

                            روضه شنیدن مخصوص "به ته دنیا رسیده" هاست

                                      وقتی از همه جا ناامید می شوی

                                                  خدا را به "زهرا"یش قسم می دهی

                                                             انگار بانو توی گوشت زمزمه می کند

                                                 مگر روضه حسینم را از تو گرفته اند که درهای عالم را بسته می بینی

 

 

 

* تنها تو بودی که خوب فهمیدی

                استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت...

+ دانلود

لینک شعر در "پرسه در خیال"

#برقعی

 

 

 

دوس داشتم که برای روز دختر چند خطی بنویسم ، منتها بعد از خوندن یه مطلبی، حس کردم که نمیشه بهتر از این امروز رو تبریک گفت، شما رو هم مهمون میکنم به حس خوب این پست :      

                                                            برای دختر ها و دور و بری هایشان