گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

1. مثل همه وقت هایی که دلم میخواهد دنیا را متوقف کنم، صدای موزیک را تا آخر زیاد کرده ام و موقع راه رفتن فقط کفش هایم را نگاه میکنم. پلیر گوشی می رسد به آهنگی که تقریبا تمام سلول های روحم را دیوانه می کند... وای... آلارم "Low Battery" و باتری خراب و هر ثانیه یک درصد کم شدن و ... تقریبا التماسش میکنم تا آخر این آهنگ روشن بماند. اما ... سرم را بالا میاورم. ماه مثل وصله ای ناجور، در سرتاسر آسمان پر از ابرهای سیاه، به سختی میخواهد خودش را از پشت ابرها به رخ بکشد، اما از تمام تلاشش فقط سایه ای کم بی رمق به چشم می آید ...


2. "او" می گوید فردوست توی این کتاب یکی به میخ زده یکی به نعل ... می گوید خواندنش بد نیست.

    "او"ی بعدی می پرسد سال نشر و انتشاراتش؟ می گویم: 71-اطلاعات، می گوید به درد نمی خورد و یک طرفه است...

     "او"ی بعدی تر مثل همیشه حافظه ی بی نظیرش را به رخم می کشد و مرا می کشاند وسط داستان و ... وای از شنیدن تاریخ از زبان این "او"...

                     و امان از تاریخی که هیچوقت نمیشود فهمید "چه کسی راست تر نوشته است"


3. کلید را توی قفل می چرخانم ... در را که باز میکنم، این بار برخلاف همیشه، خالی بودن اتاق سیلی میزند توی صورتم . چقدر آمدن و رفتنت سخت بود... چقدر سخت است که حالا یادم می آید "تو" این را برداشتی و آن را گذاشتی و این را پوشیدی و ... وای از آمدن هایی که رفتن دارند ...

  

4. چند تا فایل شخصی را سلکت میکنم که بفرستم برای خودم، اشتباهی فورواردش میکنم توی یک گروه ... یک لحظه دست و پایم یخ می زند. خدایا شکرت که نت آن لحظه ها ضعیف بود ... وای خدایا شکرت .... واااای خدایا شکرت....


5. می رود سراغ کادوهایی که چندوقتی هست روی تخت گذاشته ام، می پرسد: "اینا چیه؟ کتابه؟" ... خودم را به نشنیدن میزنم.... چه خوب که پی اش را نمیگیرد...



6.  باز هم برایم شعر بخوان، سالهاست که چشم به راه شعر خواندنت بوده ام ....





*** ای زاهد دیوانه بیندیش که شاید

      دیوانه ای از چنگ تو تاجت برباید ....

نظرات  (۷)

  • مهدیه عباسیان
  • چقدر فهمیدم... چقدر بد و چقدر خووب که اینقدر فهمیدم....
    پاسخ:
    چقدر خوشحالم که اینقدر فهمیدی...
  • فاطمه یعقوبی
  • باطری گوشی منم خل کرده منو :/
    میخوام سرمو بکوبم تو دیوار از دستش خصوصا که منم باهاش آهنگ گوش میدم و خاموش شدن یهوییش خیلی ضد حاله
    این که کلید بندازی و اونی که باید نباشه خیلی سخته منم هنوز وقتی کلید میندازم می بینم بابابزرگم نیست میخوام گریه کنم
    وااای فایل شخصی تو گروه؟ خدا رحم کرده حسابی :)) واسه اولین بار از سرعت نت متشکریم

    پاسخ:
    + حقمه نباید انقد بازی میکردم :|

    + روحشون شاد ... ان شاء الله که خدا خونواده تون رو حفظ کنه

    + اره واقعا برای اولین ممنونم که نت سرعت نداشت ...
    کمتر پیش میاد بیرون آهنگ گوش بدم ،دوست دارم صدای مردمو بشنوم مخصوصا تو اتوبوس و قسمت درد ودل خانمای حدودا پنجاه سال.. 
    وقتای هم که میخوام بیرون قدم م
    بزنم فکرم اینقدر مشغول که اصلا نمیفهمم کی رفتم ،کی برگشتم.
    اه لعنت به فاصله ها و رفتن ها 
    ده سال درگیرم و بهش عادت نکردم،وقتی میره و بدرقه ش میکنم.. بر میگردم صداش تو گوشمه ،جا به جای خانه رو نگاه میکنم و چشمامو میبندم تصویرسازی میکنم اینجا نشسته ،اینحا خوابید و فلان مانتوشو یادش رفت... 
      
    پاسخ:
    من هم بیرون اهنگ گوش دادن رو دوس ندارم. مگر اینکه بخوام همه دنیا رو ساکت کنم :)


    چرا رفتی چرا من بیقرارم ...
  • سراج الدین
  • من نمیدونم چه نظری بدم
    پاسخ:
    سلام

    :)

    حق دارین پیچیده ست
    4رو درک میکنم
    همه ادمها اینقدر خوش شانس
    نیستند
    پاسخ:
    اخی نکنه برات اتفاق افتاده؟؟؟؟
    چقدر این خالی شدنه بده! 
    این روزای من زندگیم همینطور خالی شده، یهو به خودم اومدم دیدم منم و هر طرف نشونه ی اینکه اینجا اینو گفت، اینکارو کرد، اینو برداشت، اینو گذاشت...
    وای لعنتی
    پاسخ:
    می گویم اما درددل سر بسته تر بهتر ...
    مهدیه جان شما نفهمی که باید نویسنده بره تو افق محو شه
    پاسخ:
    :)) تو امتحان نداری دختر جان؟