گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

الف) امروز اولین روز استفاده از یه سری تکنیک ها برای غلبه بر کمال گرایی و آزار ثانیه به ثانیه خودم در طول شبانه روز بود. میتونم بگم برای اولین روز عمرم با لذت فیلم دیدم، کتاب خوندم و برای درسام وقت گذاشتم... واقعا تجربه معرکه ای بود. خیلی خوشحالم ...

با تشکر از پریسای عزیز و همه بزرگوارانی که مرا در رسیدن به این مهم یاری کردند :)

ب) دو روز پیش با دوست جان رفته بودیم شهرری، کارمون طول کشید و دیگه نزدیکای اذان مغرب بود. هنوز ناهار هم نخورده بودیم. رفتیم یه ساندویچی نزدیک حرم... برام جالب بود که فروشنده ساندویچی با شاگردش کاملا محترمانه حرف میزد و اصلا شبیه کاسبا نبود... خیاطی که توی شهرری رفته بودیم پیشش انقد خوب بود که وقتی داشتیم برمی گشتیم حس میکردم دلم براش تنگ شده . کلا آدمای شهرری برام جالب بودن. انگار هنوز اون حالت ربات شدن آدمای تهران بهشون سرایت نکرده. انگار هنوز احساس دارن...  رفتیم مسجد نماز بخونیم. دوست جان ازمن پرسید نمازمون کامله یا شکسته. داشتم بهش میگفتم نمیدونم حالا چیکار کنیم، که یه دختر خانمی با لبخند بهمون گفت چی شده. یه لحظه جا خوردم از سوالش. گفتم نماز تهرانیا اینجا کامله یا شکسته ؟ یه کم خودش استدلال کرد که نمازتون کامله. بعدش که ما تصمیم گرفتیم کامل بخونیم دیدم داره از پشت پرده داد میزنه از امام جماعت میپرسه که نماز تهرانیا اینجا کامله یا شکسته... خیییییلی برام جالب بود که اینا هنوز به سیستم "به من چه ربطی داره" نرسیدن. یا یه آقایی تو قسمت مردونه بچه شو با خودش آورده بود،بچه وسط نماز داشت با صدای بلند گریه میکرد. یه خانومه رفت از در قسمت مردونه بهش گفت اقا بچه تونو بدین من نگه دارم :|کلا مغزم هنگ کرده بود از این همه واکنش به اطراف ...



ج ) نقاش چون شمایل آن ماه می کشد

    نوبت به زلف او چو رسد آه می کشد

نظرات  (۶)

  • مهدیه عباسیان
  • الف) بر همه کس واضح و مبرهن است که یکی از بزرگواران قسمت اول منم :)

    ب) منم خیلی دلم تنگ شده. برای همشون. حتی آدمای توی اتوبوس هم متفاوت بودن... حتی فروشنده های مغازه ها و ...
    دوست جان‌تر من همش میخواستم در مورد این بچه‌ای که گریه می‌کرد صحبت کنم ولی ترسیدم ازت...
    (بعد از حل کردن مشکل کمال‌گرایی رو این بعد ترسناک وجودت کار کن که آدم جرئت نمیکنه حرف بزنه :)) )


    پاسخ:
    الف ) بله شما کلا همیشه یکی از بزرگوارانی :)
    ب ) به قول استادم دکتر ز "آره مخصوصا شما خیلی میترسی"!!!!
    ۱) کلا هر عملی که با میل و توجه واسه خودمون انجامش بدیم میچسبه بهمون:) ولی متاسفانه خیلی اوقات پیش میاد که همه رو به چشم وظیفه و ربات گونه انجام میدیم و تازه خسته ترمون میکنه!

    ۲) من از خوندنش هم هنگ کردم! کاش همه هیمنطور بودیم:)
    پاسخ:
    1) کمال گرایی بد دردیه. خیلی بد
    2 ) اره واقعا این بی تفاوتی مردم داره مث یه بیماری مسری اپیدمی میشه
  • دخترِ انـــــــــــار
  • چه آرمانشهر کوچیک خوبی :)
    پاسخ:
    ان شاء الله پاینده باشه ...
  • دچــ ــــار
  • ما هم باید این سیستم رو کنار بگذاریم واقعا :)
    پاسخ:
    تازه داره رشد هم میکنه متاسفانه ...

    و داره به جاهای واقعا اسفناکی میرسه مثل اینکه وقتی کسی دچار مشکل میشه نه تنها کمکش نمیکنن فیلم هم میگیرن
  • دچــ ــــار
  • بله متاسفانه این قضیه گوشی بدستا موقع تصادف و ... خیلی ناهنجاره 
    پاسخ:
    بله...
  • فاطمه نظریان
  • اگر خواستید دوباره تو شهرری ساندویچ بخورید، بگید من یک جا بهتون آدرس بدم که خیلی ساندویچ هاش خوش مزه هست. نمیدونم، شایدم همونجایی که من میخوام آدرس بدم رفتید:)
    پاسخ:
    سلام:) خوش اومدین 
    چقد خوب چشم حتما میپرسم دفعه بعد :)