واژه هایم خشکیده اند
سال هاست که در پس شرمی ابلهانه، آن ها را در تلّی از حسرت مدفون میکنم
میخواهم برای تو بنویسم
برای تو
تو که هیچوقت اضطراب و هیاهویِ از کنارت گذشتن را حس نکردم
هیچوقت با لرزشی در صدا سر صحبت را باز نکردی تا گونه هایم از شرم سرخ شود
من عزادار عشقِ نداشته ی توام
من سوگوارِ نداشتن توام
می
فهمی چه حسی دارد وقتی کسی سال ها و سال ها واژه ها را در گهواره ای از
عشق بزرگ کند تا روزی برسد
که در مسلخ قربانیـ ـشان کند...
و تو حتی به
خودت زحمت آمدن ندهی