گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی
یاد نگرفته ایم خودمان باشیم
با تمام بغض ها و غصه هایمان
یاد گرفته ایم باید همیشه لبخند زد
باید همیشه همه چیز را مخفی کرد
یاد گرفته ایم که خودمان به درک، دیگران چه حسی دارند، دیگران چه فکری می کنند
باید بقیه فکر کنند که ما یک سوپر منیم که هیچ اتفاق دردناکی توی زندگیمان نمی افتد
باید بقیه فکر کنند ما خیلی قوی ایم مثلا
خیلی آسیب ناپذیریم مثلا
باید همیشه مواظب باشیم کسی نرنجد، به فلان وظیفه مان نکند عمل نکنیم،....
مثلا امکان ندارد یک روزی طوری زمین خورده باشیم که هرچقدر دست و پا بزنیم نتوانیم بلند شویم و روی پایمان بایستیم
خب شاید دلمان بخواهد یکی بیاید و بگوید هر اتفاقی افتاده به درک ، خودت چطوری ...
مثلا شاید وقتی برسد که لازم باشد به خودت بگویی فقط برای یک روز به هیچ کس فکر نکن، مادری مهربان باش برای دلت، برای خودت...
 یک روز دست خودت رابگیر و ببر هر چه دلش خواست برایش بخر ... اصلا برای خودت پاستیل و ذرت مکزیکی و "از همون شکلات نازگیلی خوشمزه ها"  بخر، دست خودت را بگیر و توی همان خیابانی که دوستش داری و هنوز خاطرات بودن و نبودن کسی روی "خصوصی" بودنش خط نینداخته راه برو ، برای خودت گل بخر...
باور کن بعضی وقت ها لازم است بگویی "بیخیال دنیا و آدم هایش..." خودت چطوری ...