گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی


انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک ...




سلام حضرتِ سلطان ، سلام حضرتِ نور



پیشنهاد اینستاگرامی : گروه مشکات



دوباره لرزه به زانوی زائر افتاده 

قلم به دستِ گنه کارِ شاعر افتاده

 

کنارِ دربِ ورودی ، دو دست بر دیوار

توان نمانده برای گدایتان این بار

 

دو قطره اشک به چشم و ، دعای اذنِ دخول

اجازه میدهی ای هشتمین نگارِ رسول؟

 

قدم قدم جلو آمد ، دلش چه آشوب است

چقدر حالِ دلش در کنارتان خوب است:

 

«سلام حضرتِ سلطان ، سلام حضرتِ نور

دوباره آمده اینجا ، مسافری از دور

 

درونِ صحنِ شما ، هر غریب ، می آید

صدای ناله ی «اَمَّن یُجِیب» می آید

 

چقدر زائرِ خسته به زیرِ سَر داری

تو از تمامیِ حاجاتشان خبر داری

 

نمیشود که کسی بی نصیب برگردد

هر آنکه پیشِ تو آید مُجیب برگردد

 

کسی که ذکرِ «جوادِ بنِ مرتضا» گیرد

کنارِ پنجره فولادتان شِفا گیرد

 

نوای «حَیَّ عَلیٰ» در حریم میپیچد

و بوی عطرِ حرم ، با نسیم میپیچد

 

نمازِ صبح به اوقاتِ جَنَّةُ المشهد

قنوت و اشک و دعا و نگاه بر گنبد

 

طلوع در پسِ گنبدْ طلا ، تماشایی ست

طلای گنبدتان ، در طلوع ، رویایی ست

 

اگر چه لایقِ عشقت نبود نوکرتان

اگر چه درخورِ صحبت نبود نوکرتان

 

ولی همیشه دلش گرم بوده از کَرَمت

چقدر زائرِ حیران نشسته در حرمت


" الهام شادمند "

نظرات  (۶)

  • منتظر اتفاقات خوب
  • لایق وصل تو که من نیستم
    اذن به یک لحظه نگاهم بده...
  • عارفه رحمانی
  • عکس قشنگیه.
    پاسخ:
    ان شاء الله توی استانه همین در وایسادن قسمتتون بشه
  • مهدیه عباسیان
  • عیدتون مبارک...
    پاسخ:
    عید شمام مبارک باشه
  • مهدیه عباسیان
  • به قول گروه مشکات:
    "به تو و حوای حرمت محتاجم"
    پاسخ:
    ان شاء الله به زودی زود
  • عارفه رحمانی
  • اتفاقااین هفته قراره با دانشگاه اردو بریم مشهد.
    پاسخ:
    چقدر خوب 
    التماس دعا 
  • محمد آذرکار
  • زیبا بود، السلام علیک یا سلطان یا رضـا...