گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

خطرناک ترین آدم های دنیا، آن هایی هستند که چمدان به دست پشت در خانه ات می آیند، صبح علی الطلوع آنقدر زنگ در را فشار می دهند تا تو که هیچوقت رنگ صبح را ندیده ای بیدار شوی و در را برایشان باز کنی. بعد می آیند و توی همه اتاق های زندگی ات سرک می کشند. اتاقی که "ویو" اش از همه بهتر است را انتخاب می کنند، پنجره اش را باز می کنند و برای اولین بار نسیم صبح را می کشانند توی فضای خانه. آرام چمدانشان را باز می کنند و وسیله ها را با سلیقه و حوصله در اتاق می چینند. آن قدر آنجا می مانند تا آن اتاق را به نامشان سند بزنی...حتی اگر لازم باشد سال ها صبر می کنند. شاید بپرسید در ازای چه چیزی... نمیدانم، شاید در ازای چشاندن مزه صبح! بعد که خیالشان از تملک اتاق و دست نخوردن وسایلشان راحت شد، می روند. برای همیشه...نمیدانم کجا . شاید سراغ خانه بی صبح دیگری! بعد تو می مانی و پنجره ای باز که تا اخرین لحظه زنده بودنت نسیم صبح را مثل شلاق بر بدن دیوارهای اتاق می کوبد...و تو ناچاری فقط تماشا کنی، فکرش را بکن که حق رفتن توی آن اتاق و بستن پنجره و بیرون ریختن وسایل را نداشته باشی! فکرش را بکن... اتاقی توی خانه تو که دیگر مال تو نیست... فکرش را بکن که حتی نمی توانی خانه ات را بفروشی یا عوض کنی ... من فکرش را کرده ام ... به گمانم بهتر باشد از یک عمر بی صبح زندگی کردن...  

نظرات  (۲)

  • عارفه رحمانی
  • اینطور که تو گفتی باید ترسید
    پاسخ:
    آره باید ترسید
    اینجاست که جای خورشید پررنگ تر از قبل میشه؛ صبحی که شروعش با توست/خورشید دیگر اضافیست! 

    پاسخ:
    عزیزم :)