گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

چقدر این روزها را دوست دارم

چقدر ور رفتن با این پیچ و مهره ها و پمپ و هیتر و خوراک و محصول و کنارش صدای "دنگ شو" و انتظار رسیدن جمعه و مسافر مشهد شدن ها آرامم میکند ... انگار صبح که می شود غصه ها و نگرانی ها را با آچار توی پیچ های سیستم می بندم و عصر، سیستم را که خاموش میکنم دوباره پسشان می گیرم ... توی کوله ام میریزمشان و با هم می رویم ...


+ بچه که بودم برای انجام کاری باید هر روز مسیری را با یک اتوبوس خاص میرفتیم . خیلی خوب آویز جلوی اتوبوس را یادم هست که رویش نوشته بودند : رسم وفا ای بی وفا از غم نیاموزی چرا

غم با همه بیگانگی هرشب به ما سر میزند ...


++با احترام به شاعر ، غم بیگانه است آیا؟!

"به هنگام تولد واقعی، در عرض چند ساعت نوزاد در حالتی که در تضادی فجیع با محیط قبلی است، به جلو رانده می شود. در محیطی که اکنون آمده، در معرض عوامل بیگانه و مشکوک و هولناکی از قبیل سرما، ناهمواری، دست های خشن، زور، فشار، سر و صدا، عدم حمایت، نور زیاد، جدایی و تنهایی قرار می گیرد" **

**پاراگرافی از کتاب وضعیت آخر برای اثبات بیگانه نبودن غم حتی در اولین لحظات زندگی!


++ به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن

شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن

شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرامم کن

#علیرضا بدیع


نظرات  (۱)

  • مهدیه عباسیان
  • مسافر مشهد شدن؟ آقا التماس دعا...

    + وضعیت آخره دیگه... کاریه که از دستم بر میومد... خواهش میکنم :)
    پاسخ:
    بله با اجازه تون اگه آزمایشا خوب پیش بره ان شاء الله
    +من ممنونم . من خیلی ممنونم :)) واقعا عالیه