گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

 مثل همیشه غرق عوالم خودم، چشم باز می کنم و می بینم که رسیده ام توی واگن. هیچ وقت مترو را دوست نداشته ام. همیشه شلوغی بیش از حدش، سوژه های غصه خوردن روح کمال گرایم را جور می کند. اما این بار خدا رو شکر خلوت است. دخترکی روی لبه صندلی های خالی رفته و از میله سقف آویزان شده. فکر می کنم که باید دختر یکی از خانم های توی واگن باشد و چشم هایم را می بندم و در افکارم شیرجه میزنم. اما سر و صدای دخترک و غر زدن های مدام خانم ها که اصرار دارند دخترک را پایین بیاورند، رشته افکارم را پاره می کند. چشم هایم را باز می کنم و این بار با دقت دخترک را ورانداز می کنم. کفش هایش که کف قطار جا مانده پلاستیکی ست. پاهایش به شدت سیاه و کثیف شده و موهای ژولیده اش روی شانه هایش ریخته و لباس هایش نامرتب و مندرس است. در مقابل همه حرف ها و اصرارهای بقیه فقط میخندد و به بازی اش ادامه می دهد. به نظر می رسد باید از بچه های کار باشد اما ظاهرا میلی به کار کردن ندارد. 

یکی از فروشنده های مترو سمت ما می آید و شروع می کند به دخترک بد و بیراه گفتن. اما او باز هم می خندد و یک "خودتی" نثارش می کند. در چشم هایش نه شیطنتی می بینم نه گستاخی ای و نه ... بی تفاوتی عمیق توی چشم هایش مثل خنجری در قلبم فرو می رود. مگر می شود همه دنیا در چشم های یک دختر 7 ساله یخ زده باشد؟ باز هم همان تحلیل های مسخره توی ذهنم شروع به چرخیدن می کند. چرا باید بچه های کار وجود داشته باشند، چرا هیچ کس کاری نمی کند، چرا گرانی هست، چرا فقر هست، ... صدای سیلی زن توی صورت دخترک، روی مغزم خط می اندازد... افسوس که همیشه، وقتی سایه خشونت و آسیب، لحظه به لحظه به این بچه ها نزدیک می شود من و امثال من، مشغول تحلیل های مسخره و ژست های روشنفکری خودمان، دست روی دست گذاشته ایم و این که بعد از سیلی خوردنشان بلند شویم و دست نوازش و ترحم روی سر دخترک بکشیم پشیزی نمی ارزد... او حتی انقدر آدم حسابمان نمی کند که شکلات گران قیمتی که برای آرام کردنش تعارف می زنیم را قبول کند! وای ... جای سیلی اش هنوز روی صورتم می سوزد...


نظرات  (۵)

همه ما همه روزه با هزارها چرای بی پاسخ مواجه هستیم :( فکر کنم راه حل بیخیالی باشد... 
پاسخ:
عجب... چه عرض کنم

"چرا هیچ کس کاری نمی کند"

+

"جای سیلی اش هنوز روی صورتم می سوزد..."

=

روشنفکر معاصر

پاسخ:
متوجه نشدم که تایید بود یا انتقاد ...
  • ما جز هوس دیده ی دیدار نداریم
  • روز دختر مبارک.
    پاسخ:
    ممنون
  • منتظر اتفاقات خوب
  • و ما فقط بلدیم بگیم و انتقاد کنیم
    "الغرض در همه قافله یک مرد نبود.."
    پاسخ:
    بله متاسفانه ...
  • مهدیه عباسیان
  • به راحتی میشه که همه دنیا در چشم های یک دختر 7 ساله یخ زده باشد...
    متاسفانه
    پاسخ:
    ....