تو دوستم داری و من هم دوستت دارم
این را کجا پنهان کنم !؟ چشم همه شور است
گفتم اگر تقدیر برگردد چه خواهد شد
گفتم اگر روزی تو را ... گفتی بلا دور است
عطر تو می پیچد ، تمام شهر میپیچد
میترسم و این ترس بویی آشنا دارد
می ترسد از هر کوه ، از هر گردنه ، هر پیچ
سرکاروان ِ کاروانی که طلا دارد !
تنها تو را دارم! تو هم تنها مرا داری
روح منی و روح من در تن نمیماند
امّا نمی خواهم به بعد از تو بیاندیشم
بعد از تویی دیگر برای من نمیماند
بعد از تو هیچ انگیزه ای در شعر گفتن نیست
بعد از تو دیگر نامی از من نیست دختر جان
یاسر فقط یک مرد در آغاز اسلام است
یاسر فقط نام خیابانی ست در تهران
« الحمدالله الّذی ... » وقتی تو را دارم !
یک وصله ی بی رنگ بر مویم نمی چسبد
آنقدر خوشبختم که در این روزها دیگر
هرچه خدا را شکر می گویم نمی چسبد !
تو دوستم داری و من هم ... بیشتر حتی ...
--------------------------------------------
یاسر قنبرلو...
اما این شعر با صدای خودت چیز دیگه ایه.