گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

نمیدانم چرا یکهو دلم تسبیحی میخواهد که توی دستم بچرخانم و ذکرهای گره خورده توی دلم را باز کنم... دور و برم را نگاه میکنم. خانومی صندلی روبرویم نشسته و با تسبیحی سپید ذکر میگوید. شروع میکنم با حرکت دانه های تسبیحش صلوات میفرستم اما عقب می مانم ... باید دنبال ذکر کوتاه تری بگردم، شاید او هم دارد "یا غفار" می گوید ...

 


 

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که تمام عمر

به انتظار تو در ایستگاه ایستاده ام

 

 

*قیصر امین پور

 

 

 

 I don't Stop when i'm tired

I Stop when i'm Done...