گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

 

هنوز هم منم و حسرت مادر گفتن به شما...

 

 

بسم رب الغربا...

 

نفرین بر قلمی که بار روایت این درد را به دوش می کشد !

چه سخت است روایت دردی که همه می شناسندش .همانند آفتابی سوزان بر پیکری عریان ! برای روایت این درد باید بشکافی اش.باید لایه لایه از هم جدا کنی زخم های کهنه این درد را ...اما کدام قلم را یارای جدا کردن میخ در از.... یا علی مددی!

 

اهالی گذر بنی هاشم ! مرثیه نمی خوانم . روایت عشق می کنم برای شما!روایت مستندی از عشق! تمام سند ها را جستجو کرده ام ! حتی سندهای در گنجه مانده و خاک خورده ی درد را ! به دنبال این بودم که بنویسم "صبر کن " یا "برو"؟

 

بگویم صبر کن فاطمه ؟دستان علی بی پناه تر از دیروز است ؟زینب برای صبوری کردن هنوز خردسال است و جای بوسه ات برگلوی حسین خالی ست و حسن .... نه! فاطمه جان برو! برو تا خونابه های فرق شکافته ی علی دامنت را رنگین نکند .خیالت راحت! چاه ها و نخلستان های کوفه تا روز وصال علی را میزبانند.

 

برو فاطمه جان که رگ های خونین گلو برای بوسیدن شایسته ترند و زینب هست برای رساندن پیغام مادر...برو که کجاوه ای هست تا تکیه گاه زینب شود برای خون باریدن...
برخیزید طفلان بی تاب فاطمه... برخیزید که علی را بیش از  این طاقتی نمانده...

 

برخیزید که دیگر فلک را برای شنیدن "اللهم عجل وفاتی سریعا" قراری نیست... برخیزید...

اما علی جان ... صبرکن ... این تابوت که در ظلمت شب به دوش کشی پیکر در هم شکسته زهرای تو نیست ... سند بی آبرویی زمین است یاس کبود تو....

چه می گویم؟!...