گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

به نام خداوند قلم

 

دیشب بالاخره به آخرش رسیدم

انقدر این روزها درگیر افکار رنگارنگ بودم که خیلی طول کشید خواندنش

 

 

از دو جهت برایم جذابیت داشت. هم شوق خواندن کتابی با حرف های جدید و هم هدیه ی دوستی عزیزتر از جان که جذابیتش را هزار برابر میکرد.

کتاب برشی ست از زندگی هوشنگ مرادی کرمانی که همه با قصه های مجید میشناسندش. اوایل کتاب با حال و هوا و توصیفات خاص و زیبا (که نقطه قوت قلم نویسنده است) شروع میشود، در میانه با اتفاقات تامل برانگیز ادامه پیدا میکند، اما به نظر من چیزی که در این کتاب گم شده، پایانی در خور برای کتاب است. شاید صداقت بیش از حد نویسنده مرا کلافه کرده بود. دلم میخواست قهرمان کتاب بالاخره یک جایی اوج بگیرد و ثابت کند که همه تاریکی هایی که از سر گذرانده به صبح زیبایی رسیده است. اما دقیقا جایی که باید به خواننده ارامش و امید را القا کند سر و ته داستان را هم می آورد و با عجله همه چیز را جمع میکند.. خواننده می ماند هاج و واج که چرا نویسنده اینقدر خودزنی کرد و بعد خودش را لت و پار رها کرد... حال آنکه اگر نگاهی به ویترین افتخاراتش بیندازیم می فهمیم که این تکه پاره های شخصیت نویسنده میتوانست در پایان کتاب تندیس زیبایی بسازد از امید و تلاش در ذهن خواننده. 

این سبک خودزنی را اخیرا در نوشته های چیستا یثربی دیده بودم. نمیتوانم بفهممشان ... به هرحال حتما برای خودشان دلایلی دارند که قانعشان میکند به انتشار چیزهایی که از نظر من نباید منتشر شوند... یا لاقل باید به عنوان پلی برای رسیدن به اوج مطرح شوند نه به عنوان اصل داستان...