گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی


1. سیمکارتی که دانشگاه شماره اش را دارد زنگ می خورد. وقتی صدای زنگ مخصوص آن سیمکارت را می شنوم ناخودآگاه چهره استاد می آید جلوی چشمم... منشی دفتر دانشکده است، "آقای دکتر گفتن ساعت یک و نیم اینجا باشید" ... "چشم"ی می گویم و به این فکر میکنم که چه رابطه ای است رابطه استاد و شاگردی در ایران که استاد یک ساعت و نیم قبل از جلسه می تواند دستور حضور بدهد! طبق همان رابطه استاد و شاگردی من راس یک و نیم می رسم و استاد بیست دقیقه بعد... می گوید "نمونه هاتو جمع کن بذار یه جای دیگه فایلا برای دانشجوهای جدید مرتب بشه" می گویم : " همون روزی که آزمایشام تموم شد هرچی که به من ربط داشت رو برداشتم..." یک سری سوالات تکراری را جواب می دهم و دوباره میرسیم به اینکه "خانوم .... مقاله چی شد؟" و من دوباره همان توضیحات هزار بار قبل را می گویم ... می گوید"ده روز دیگه مقاله دستم نباشه اخطار میزنم" می گویم:"تهدید به قتل هم بکنید کار بیشتری از دستم برنمیاد، اخطار که چیزی نیست" میگوید: " انقد اخطار میزنم تا ..." می گویم: "اخراج؟؟" و میخندم ... خودم از بی اعتنایی ای که در لحنم بود جا خوردم... به این فکر میکنم که نباید اخطار اول را میزد. اشتباه استراتژیکِ بدی کرد. میتوانست تا مدت ها با تهدید اخطاری که مزه اش را نچشیده بودم و هضمش نکرده بودم از من کار میکشید، اما حالا دو اخطار با یک اخطار برایم فرقی نمی کند...
به نظرم تهدید تا وقتی تهدید است اثر بیشتری دارد. وقتی تهدید به عمل رسید، دیگر نباید منتظر اثرگذاری اش بود ...

2. چند روزی ست که تلگرام را حذف کرده ام... با ادبیات خاص خودش می گوید: هر آدمی نشتی هایی در زندگی اش دارد. جلوی نشتی های کوچک را که بگیری نشتی های بزرگ تری سر باز می کنند و حالا بیا جمعش کن! به این فکر میکنم که در زندگی ام هیچوقت مجذوب نشتی های مربوط به برقراری دیالوگ نبوده ام! تنها چیزهایی که توانسته اند مرا ترغیب کنند و به اصطلاح معتاد، برنامه هایی بوده اند که بوی رقابت می داده اند. مسابقه، بازی، معما ... شاید به همین خاطر هیچوقت معتاد تلگرام نشدم ... نشتی ها هم باید جذاب باشند! وگرنه بودنشان جز ضرر چیزی نیست ...



3. زنگ میزنم حالش را بپرسم، برعکس بقیه اطرافیانش، وقتی با من حرف میزند، بیشتر گوینده است نه شنونده، می گوید و من فقط با بغض می شنوم... می گوید و بعضی وقت ها از دستش در می رود و لرزش صدایش را حس میکنم ... چقدر خوب می شد اگر بعضی ها فقط کمی مهربان تر بودند ... فقط کمی... چقدر خوب می شد اگر بعضی ها بیشتر به این فکر میکردند که مسافرند. شاید فقط تا یک ثانیه بعد این جایگاه متعلق به آن ها باشد....


4. به این نتیجه رسیده ام که بهترین لالایی های دنیا شعرهای باباطاهرند ... بدون شک بهترین ...


  
مو که یارم سر یاری ندیره
مو که دردم سبکباری ندیره
همه واجن که یارت خواب نازه
چه خوابست اینکه بیداری ندیره...
 

نظرات  (۱۰)

  • تقویم سررسید 96
  • سلام خوبی؟
    مطلب کار از این حرفا گذشته ... شمارو مطالعه کردم بسیار مفید بود.
    من کارشناس فروش شرکت تبلیغاتی پارت چاپ هستم اگر روزی به ما نیاز داشتین در زمینه سررسید و چه کارهای چاپی خوشحال میشیم کمکتون کنیم

    این آدرس سایت ماست:
    www.partcalendar.com- partcalendar.com
    اینم شماره تماسمون:
    02188756411
    پاسخ:
    سلام .

    کامنت تبلیغاتی شما را مطالعه نمودم و بسیار تحت تاثیر جمله دوم قرار گرفتم ... باشد که رستگار شویم :)


  • ...:: بخاری ::...
  • اومدم حسمو به نوشته این پست بگم، که پاسخ به کامنت تبلیغاتی بالا منو خندوند!
    پاسخ:
    حست پرید؟:))
  • فاطمه یعقوبی
  • اون کامنت تبلیغی چی میگه؟ :|
    آدم یادش میره چی میخواسته بگه
    پاسخ:
    :)
    داستانی شدا
    عجب مکالمه باحالی با استادتون داشتید:-))
    واقعا همینه, با این مضمون هم هست که میگه دزدی بار اولش سخته:))

    من برعکس شما هیچ وقت از رقابت خوشم نیومد
    و اون مکالمه و بغض و لرزش صدا :-( هعییی 



    کامنت تبلیغاتی :))
    پاسخ:
    :))
    پس دیگه ناچارم بار اول دزدی رو هم تست کنم ؟!:))



  • دچــ ــــار
  • یه چیزیه که باید داد چه سر موقعش چه 4 سال بعدش :)
    پاسخ:
    الان سرموقعش نیست آخه مشکل اینجاست ... حس مقاله دادنم نیست
    ارزش نداره این همه بیا برو و وقت گذاشتی بعد اخطار دومم بزنه 
    حالا من اون بین نبودم استادتو قضاوت کنم و از دیدگاه من 
    بعضیا تا یه قدرتی دارن سریع از بالا نگاهت میکنن 
    این میز به هیچکی وفا نمیکنه و یکی دو روزه س 
    از کجا معلوم دو روز دیگه تو یه کاره بشی کاره اون بیفته زیر دست تو
    ________________
    پاراگراف سومت فوبیای این روزای منه :(
    __________________
    یه کتاب کوچیک از شعرهای باباطاهر دارم :)
    پاسخ:
    آخه اگه نرم بی احترامی میشه ... باید به استاد احترام گذاشت. البته استادم هم ادم این مدلی ای به نظر نمیرسه. ولی خب هرکسی دنبال یه سری منافعه

    الهی که به پاراگراف سوم دچار نشی و اگه دچار هستی الهی که به سرعت رفع بشه

    منم یه کتاب کوچیک دارم :)
    قالب وبلاگو عوض کردی؟
    پاسخ:
    نه عکس هدر رو عوض کردم
    خوبه ؟!
  • مهدیه عباسیان
  • چقدر دو رو دوست داشتم... بیشتر دوست داشتم...
    پاسخ:
    :)
    آره قشنگ عکس هدر :) 
    راستش داشتم به عکس فکر میکردم ، مثلا اون لحظه به چی فکر کردی که موج های پر تلاطم دریا رو  انتخاب کردی  
    پاسخ:
    به اینکه هیچوقت سکون رو دوست نداشتم :) و به اینکه روزگار هم هیچوقت برای من سکون رو نپسندیده
    خخخخخ نههه :)))

    پاسخ:
    گفتی دیگه :))