گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

 

اصولا کتاب هایی که تمرین های عملی داشته باشن، مدت زمان زیادی منو درگیر میکنن. حادترین حالتشون یه کتاب تقویت حافظه ست که فکر میکنم سه ساله دارم تلاش میکنم تمومش کنم... اما این کتاب چون امانت بود و باید توی مدت مشخصی خونده میشد، منو دچار یه درگیری شدید با خودم کرد. نتیجه این درگیری تموم کردن سرسری کتاب، انجام ندادن تمرین هاش و پرش از یه بخش هاییش بود...

موضوع کتاب برام خیلی خیلی غیر قابل درک بود:

 

همه ما در درونمان کودکی داریم، که بخش احساسی و عاطفی وجود ماست . این کودک ، بازیگوش و شهودی و خلاق و خود انگیخته است.

اگر چه اغلب اوقات زیر نقاب بالغانه یی که به چهره می زنیم پنهان می ماند. کلید انس و الفت در روابط، شادابی و طراوت و تندرستی ، کشف گنجینه های درون و آگاهی از ضمیر نورانی خویشتن، جملگی در دستهای اوست.

 

نویسنده در ابتدای کتاب توضیح میده که با کمک یه درمانگر متوجه شده که بیماری های جسمی و روحی ای که بهشون مبتلا شده، از بی توجهی به کودک درون نشأت گرفتن و از طریق "شفای کودک درون" تونسته به اونا غلبه کنه.

هنوز این موضوع در حدی برام جا نیفتاده که بتونم راجع بهش چیزی بنویسم. اینکه بتونم وجود خودمو به چند بخش (کودک درون، والد مهرآمیز، والد حمایت گر، والد نکوهشگر و ...) تفکیک کنم و بفهمم که چه تعادلی باید بینشون برقرار بشه خیلی برام سخته. اما در طی خوندن این کتاب به چند تا نکته پی بردم... اینکه سطلنت دنیای درون من با والد نکوهشگره. یه صدایی که مدام مشغول انتقاد و سرکوب و ایراد گرفتنه. یه بخشی که اجازه راضی بودن از هیچ کاری رو به من نمیده. و اینکه تا حالا وجود بخشی به اسم والد حمایتگر و مهر آمیز رو حس نکردم. بخشی که خودم رو دوست داشته باشه و توی کشمکش هایی که توی زندگیم اتفاق میفته از خودم حمایت کنه و دلش برای خودم بسوزه....

به نظرم موضوع خیلی جذابیه ... خیلی دوس دارم بیشتر بدونم....

چیزی که توی تمرین های کتاب به کرات دیده میشه اینه که از دستی که بهش مسلط نیستیم به عنوان نماینده کودک درون استفاده شده. یه سایتی رو پیدا کردم که تمرینات کتاب رو کامل لیست کرده اگه براتون جالبه میتونید ببینید : تمرین های کتاب شفای کودک درون

 

به نظرم تجربه کردن دیالوگی که بین شخص و کودک درونش اتفاق میفته خیلی باید هیجان انگیز باشه...

 

یه موضوع دیگه ای که خیلی ذهنمو درگیر کرده، ربط مبحث کودک درون به خودشناسی دینیه. نویسنده یه قسمتی از کتاب به موضوع ادیان اشاره کرده و نوشته:

موضوع حمایت را می توان در همه ادیان و سنن معنوی مشاهده کرد. بارزترین نمونه اش این آیه کتاب مقدس است که :"ما را از پلیدی مصون بدار". معمولا انسان به هنگام دعا در برابر مخاطرات دنیا، حمایت الهی می طلبد. اگرچه می تواند این دعا را نیز بیفزاید که: " این گرایش براو غالب نشود که از مسئولیت شخصی خود بپرهیزد". یکی از بهترین راه های تماس و اتصال با اقتدار برتر خویش، مراقبه و دعا است. آن چه اهمیت دارد تجربه اقتدار برتر، در درون خویشتن است. از طریق این تجربه می توان به احساس وصل رسید: یگانگی با همه موجودات، و آگاهی وحدت. در این حالت، گویی بخش گمشده وجودتان را یافته اید: قدرتی که هرگاه به آن نیاز داشته باشید در دسترس است. کافی است این اقتدار درونی را فرا خوانید و مطمئن باشید که درون خودتان است و پاسخ خواهد داد. بعضی به این قدرت "ضمیر برتر" می گویند. خودم به عنوان "ضمیر درون" یا "خویشتن خویش" از آن یاد می کنم. به هرحال نقش این اقتدار، شفای کودک درون است!

لطفا اگر کسی منبعی برای فهمیدن ربط این مباحث به هم داره معرفی کنه!

بعضی روزا انقدر سنگینه که یکی دو ساعت از روز میگذره دلت میخواد بگی خدایا بسه ... خورشیدتو بفرست پشت کوها....

خدا بعضی روزا رو تو زندگی آدم قرار میده تا دیگه از تکراری بودن زندگی گلایه نکنی. تا بفهمی که این زندگی تکراری یعنی آرامش! یعنی خوشبختی! ...

 

خدایا به حق دلای شکسته زندگی هیچکس رو با غم و تشویش از تکراری بودن خارج نکن ...

 

 

پی نوشت :

1. در حدیث قدسی آمده است که چون موسی (علیه السلام) از خدا پرسید در کجا بیشتر می‌توان یافت؟ در جواب آمد : «انی عند القلوب المنکسره و القبور المندرسه؛ من در دل‌های شکسته و نزد قبرهای کهنه‌ام.»

 

2. ممنون از محسن چاوشی که میشه با اهنگاش آروم شد ... ( یادمون نره دانلود غیرمجاز آهنگ حق الناسه )

                            پی نوشت : هرچند برام خیلی مسخره ست که توی این پست پیام اخلاقی بدم ولی چاره ای نیست

 

3. هروقت که خیلی احساس بدبختی کردین به این فکر کنین که به اندازه ی داشتن عزیزترین های زندگیتون خوشبختین ...

 

 

 

#پست_موقت

 

 

امروز یه سری به سایت بانک تجارت زدم، یه قسمتی رو توی سایت دیدم واقعا بهشون افتخار کردم. چقدر طراح سایت و مسئولینش آدمای شریف و بفکری هستند، میگین نه؟ خودتون ببینید: صفحه مخصوص نابینایان و کم بینایان

 

حالا اینکه ذهن من درگیر این شده که نابیناها چطور باید اینا رو ببینن پیشکش... دغدغه من اینه که الان کم بیناها وقتی روی این بخشا کلیک کنن شفا پیدا میکنن که صفحات بعد معمولیه؟

مدت ها روی تخت، کنار بالشم مانده بود و منتظر بودم که از سنگینی خواندن "سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار" خلاص شوم تا بتوانم کتاب دیگری از مستور را شروع کنم. به گمانم هرکس که مستور را بشناسد، موافق این رویه باشد که باید بین خواندن کتاب هایش فاصله ای معقول در نظر گرفت. بالاخره تصمیم میگیرم امشب این بار سنگین را از روی دوشم بردارم و حقا زیباترین توصیف برای حس و حال بعد از خواندن کتاب همانی ست که مستور می گوید : "احساس کسی را دارم که بار سنگینی را مسافتی طولانی به دوش کشیده و حالا آن را زمین گذاشته است؛ سبکبار اما با شانه هایی زخمی".

 

 

اولین بار که اسم کانال کمیل را شنیدم سال 88 بود که با کاروان راهیان نور به مناطق عملیاتی جنوب رفته بودم. یادم هست که اتوبوس از کنار منطقه ای گذشت و راوی کاروان، کانالی را نشان داد و گفت که اسمش کانال کمیل است. از آن وقت با وجود اینکه کتاب های زیادی با موضوع دفاع مقدس خوانده بودم، دیگر اسمی از این کانال به گوشم نخورد تا اینکه چند ماه قبل بازیگر نقش اول کانال کمیل را شناختم.... "ابراهیم هادی"... کتاب "سلام بر ابراهیم" را سال قبل هدیه گرفته بودم. از آنجایی که تکراری بودن بعضی کتاب های دفاع مقدسی سرخورده ام کرده بود سراغش نرفته بودم. اما اتفاقاتی افتاد که حس کردم این کتاب باید خوانده شود! بعد از خواندن "سلام بر ابراهیم" فهمیدم که چرا خیلی ها مرید ابراهیم شده اند، انگار با همه شهدایی که تا به حال شناخته ام فرق دارد... دوست داشتم راجع به عملیاتی که خط پایان دنیا برای "ابراهیم" قدرتمندو شکست ناپذیر بود بیشتر بدانم. سراغ "راز کانال کمیل" رفتم. نمیتوانم بگویم بین "حکایت زمستان" و "نامیرا" و این کتاب، از خواندن کدام یک رنج بیشتری کشیدم. هر خط از کتاب مثل تیری توی قلبم فرو میرفت... از خواندن این کتاب، بیشتر از اینکه چیزی دستگیرم شود، هزاران علامت سوال جدید توی ذهنم ایجاد شد. کاش میدانستم چه کسی مسئول ریخته شدن خون رزمنده های این عملیات است که همگی از بین افراد 17 تا 25 ساله انتخاب شده اندو حالا علی اکبرهای خمینی لقب  گرفته اند...

به نظر من موثرترین و کاری ترین وسیله برای خشکاندن ریشه احساس یک دختر، یا نه بهتر است بگویم برای خشکاندن ریشه لذت بردن از احساسش، (زیرا که دوست داشتن را نمی‌شود خشکاند) آشنا کردنش با لحظه‌های "نبودن" است. دخترها وقتی دل می‌بندند، دلشان می‌خواهد که تکیه کنند، تکیه کنند به کسی که دوستش دارند و در سایه بودنش آرام باشند و از همه غصه‌های دنیا رد شوند. و مهلک‌ترین ضربه به آرامششان این است که به آن‌ها بفهمانی که "من همیشگی نیستم". شاید به همین دلیل است که می‌گویند دخترها در همان اوایل آشنایی برای خودشان قصر رویا می‌سازند و نوه و نتیجه‌هایشان را توی آن تصور می‌کنند که از سر و کول خودشان و عشقشان (که حالا حتما پدربزرگ نوه‌هایشان است) بالا می روند. وقتی به او بفهمانی که همیشگی نیستی، یعنی باید روی پای خودش بایستد. این روی پای خود ایستادن توی دنیای عاشقی، با روی پای خود ایستادن‌های معمولی فرق دارد. وقتی به یک دختر یاد می‌دهی که توی دنیای عاشقی روی پای خودش بایستد، یعنی نباید تکیه کند به کسی که تکیه‌گاه خودش می‌پنداشت، یعنی لذت احساسش را از او گرفته‌ای... آرامشش را از او گرفته‌ای. برایش رهگذری می‌شوی که گهگاهی از خیابان دلش رد می‌شوی و احتمالا زباله‌ای هم از شیشه ماشینش به بیرون پرت می‌کنی!!! و رد می‌شوی... با وجود تمام خوبی‌هایت، با وجود تمام دوست داشتن‌هایش، دیگر نمی‌تواند باورت کند... به نظر من "دوست نداشتن" بهتر از "گاهی دوست داشتن" است.

 

به قول نویسنده محبوبم:

 

 اگر به هر دلیلی می خواستی له شدن روح کسی را ببینی،

آنجا زیر نور شدید یا در تاریکی محض نیست،

جایی است نه کاملا تاریک و نه به اندازه ی کافی روشن،

جایی است با نور کم.

 

 

 

وقتی گزینه "بهشت" روی میز نیست، خوشا جهنمی که مرا از هراس برزخ رها می کند...

 

 

 

خانه‌ام را خراب می‌خواهی؟...دست در دستِ دیگری برگرد
دست در دستِ دیگری برگرد...خانه‌ام را خراب خواهی کرد

#علیرضا آذر