گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یا باب الحوائج» ثبت شده است

سن و سالش بیشتر از چیزی به نظر میرسد که شناسنامه اش نشان می دهد. لرزش دست هاش و سفیدی موهاش و چین و چروک صورتش، شهادت می دهند که روزگار به او اسان نگرفته. پسر بزرگش، محمود، 28 سال قبل، وقتی فقط 16 سالش بوده، ضربه مغزی شده و سرش روی پایش بوده که جان داده. بعد از این همه سال اگر یک شب جمعه سر خاکش نرود انگار دنیا به اخر رسیده ... عاشق گل و گیاه است. یک گلدان گل سنگ دارد که بین گل هایش انگار از همه عزیزتر است. می گوید : محمود وقتی دلش میگرفت زیر لب میگفت: "گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم..."  


*می گویند داغ فرزند بدجوری ادم را خون به جگر می کند. مخصوصا اگر آن فرزند را با زهر، خون به جگر کرده باشند... مخصوصا اگر پدر، خودش طعم زهرهای عباسی را چشیده باشد...