گاه نوشت های یک "من"

گاه نوشت های یک "من"
طبقه بندی موضوعی
دوسال قبل که قصد ورود به مقطع ارشد رو داشتم چه فکر و خیالاتی توی سرم می چرخید، چه رویاهای بزرگی... چه سخت می گذشت روزای انتخاب گرایش و دانشگاه... کجا برم که بتونم بیشتر خدمت کنم؟ کجا برم که باری از رو دوش مردم بردارم ... پز دانشگاه رو دادن مهم تره یا قاطی آدمای اثرگذار شدن... بعدش تلاش و وسواس برای انتخاب موضوع پایان نامه و استاد ...اما حالا بعد از دوسال، جایی وایسادم که با خودم فکر میکنم کجای این سیستم مریضه که نتیجه دو سال عمر دانشجو، باید توی کمد استاد خاک بخوره... کجای این سیستم مشکل داره که من با اون همه رویا، امروز باید فکر کنم عدد سازی توی پایان نامه کار زشت تریه یا توی مقاله، باید فکر کنم با این دستگاهای درب و داغون، با این همه خطا ... با چه رویی میشه نتیجه گزارش کرد...
باید فکر کنم که چند درصد مقاله هایی که رشد علمی ایرانو میسازن، با عددسازی و چشم پوشی از خطاها و "ولش کن بابا"ها منتشر میشن... باید فکر کنم میلیون میلیون بودجه هایی که برای پروژه ها مصوب میشه کجا خرج میشه که نتیجه ش میشه عجز از خرید امکانات حداقلی!
دوست عزیز! شمایی که داری تو کارت از سیستم "ولش کن بابا" استفاده میکنی... کمی وجدان داشته باش! فقط کمی!


پی نوشت :
 از رستم پیروز همین بس که بپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی ...

#فاضل نظری

نظرات  (۲)

  • مهدیه عباسیان
  • موافقم...
    خیلی دردناکه. مخصوصا وقتی دلت می خواد در پایان این دوسال برای بقیه که نه برای خودت و جدانت و عمر سپری شدت جوابی داشته باشی...
    پاسخ:
    دقیقا
  • منتظر اتفاقات خوب
  • این وسط وقتی یکی پیدا میشه که کارش درست باشه و بدون"ولش کن بابا" هم گم میشه بین این همه کاغذای الکی وشاید اصلا دیده نمیشه.

    پاسخ:
    بله دقیقا ... و متاسفانه در اکثر موارد مجبور به تسلیم شدن میشه